زن  ایرانی  به  روايت  سفرنامه ‏نويسان  فرنگى 

نویسنده: سعيد مهرآبادى

اين مسئله، نه‏تنها در كتاب‏ها، نقاشى‏ها، و عكس‏هاى گذشته ايرانيان آمده است، بلكه جهانگردان و ساير افراد فرنگى نيز آن را با دقت و جزئيات فراوانى در سفرنامه‏هاى خود بيان كرده‏اند كه البته آنچنان كه از نوشته‏هايشان برمى‏آيد - و گاهى آن را به صراحت بيان كرده‏اند - اين است كه آنان از اين وضعيت، ناراضى بوده‏اند و از اين‏كه نمى‏توانستند همان برخوردى را كه با زنان غربى داشته‏اند با زنان ايرانى نيز داشته باشند، متأسف بوده‏اند و گاهى براى ارضاى كنجاوى شيطنت‏آميز خود به ترفندهايى نيز دست زده‏اند.
نكته ديگرى نيز كه مى‏توان از برخى نوشته‏هاى آنان دريافت كرد اين است كه اوّلين گام‏هايى كه در ايران، در جهت بى‏حجابى برداشته شده است، توسط درباريان و خانواده‏هاى آنان بوده است، كه يكى از علل اصلى آن هم به سبب مسافرتِ درباريان به فرنگ و معاشرت با فرنگيان بوده است؛ اما همچنان كه مى‏بينيم، زن مسلمان ايرانى با تمام تلاشى كه در راستاى كشف حجاب و تبليغات منفى‏اى كه درباره حجاب صورت گرفته است، هنوز هم شأن و منزلت خود را حفظ كرده است.
«اولئاريوس» كه در زمان شاه صفى صفوى از ايران ديدار كرده است، درباره حجاب و عفاف زنان ايرانى در خاطراتش آورده است:
زنان، موقعى كه از خانه خارج مى‏شوند، چهره خود را نشان مردان نمى‏دهند. بلكه چادر سفيدى روى سر مى‏اندازند كه تمام بدن آنها را تا مچ پا مى‏پوشاند و فقط در جلوى صورت، شكاف كوچكى دارد كه از آن شكاف، به زحمت جلوى خود را مى‏توانند ببينند. و چه‏بسا چهره‏هاى زيبايى كه با لباس‏هاى محقّرانه و چهره‏هاى زشتى كه با لباس‏هاى مجلّل و فريبنده، زير اين چادرها مخفى‏اند و انسان نمى‏تواند بفهمد در پس اين چادر، چه قيافه‏اى نهفته است.
«تاورنيه» در سفرنامه‏اش مى‏نويسد:
زنان، خود را در ايران به احدى غير از شوهر خود نشان نمى‏دهند. وقتى به حمّام عمومى مى‏روند، در چادرى سرتاپاى خود را مستور مى‏نمايند كه فقط در محاذات چشم، دو سوراخ دارد كه پيش پاى خود را بتوانند ببينند. و اين كار (يعنى به حمام عمومى رفتن)، مخصوص فقرا و طبقه سوم است كه استطاعت داشتن حمام مخصوص در خانه را نداشته باشند... .
... همين‏كه دخترى شوهر كرد، معاشرين او منحصر به زن‏ها يا خواجه‏سرايان مى‏شود و زن معقول و نجيب و محترم، كسى است كه بيشتر مستوره و محفوظ باشد.
«دروويل» درباره نوع پوشش زنان در زمان فتحعلى‏شاه قاجار مى‏نويسد:
زنان ايرانى در زير چادر، مهارت عجيبى براى شناساندن خود و شناختن همديگر دارند. شگفت آن‏كه وقتى از كنار هم مى‏گذرند، يقين دارند كه در شناختن طرف اشتباه نكرده‏اند؛ اما چه بسا مردانى كه از كنار زنان خويش مى‏گذرند، بى‏آن‏كه آنها را بشناسند.
«اوژن فلاندن» كه در زمان محمدشاه قاجار به ايران سفر كرده است، در اين باره آورده:
زنان ايرانى از منزل، كم خارج مى‏شوند. در كوچه‏ها هم با چادرى كه سرتاپايشان را مستور مى‏كند، مى‏آيند و غير ممكن است كسى صورت آنها را ببيند. به روى سر، پارچه سفيدى مى‏اندازند كه در مقابل چشمان، چندين شبكه دارد و با آن است كه جلوى خود را مى‏بينند. و غير ممكن است بگذارند چشم نامحرمى به صورتشان افتد. ساق پا را در شلوارى گشاد، يا چاقچور مى‏نمايند، كفششان يك نوع پاپوش زرد يا سبزى است كه نوكش برگشته و پاشنه‏اش باريك است.
گاهى در كوچه كه مردى نگذرد، روبند را به جهت استنشاق هوا پس مى‏اندازند؛ امّا همين‏كه مردى، حتى شوهرشان ظاهر شود، دوباره روبند را به روى صورت مى‏اندازند. يك روز كه از كنار زنى
مى‏گذشتم و نتوانست به فوريت، روبندش را بزند، شنيدم از اين گناهى كه مرتكب شده، خودش را سرزنش مى‏كند.
عموم چادرها يك رنگ و به سياق اروپايى‏ها يك جور مى‏آيد. كم مى‏توان امتيازى بينشان قائل شد؛ اما خود ايرانيان اظهار مى‏دارند براى ما خيلى آسان است كه زنان خود را بشناسيم.
دكتر «ويلز» مى‏نويسد:
نانجيبى و بى‏شرمى و بى‏اعتنايى به عفّت و وقار، از نظر زنان ايرانى، عملى مذموم و رفتارى ناشايسته است... تا آن‏جا كه در راه رفتن، صحبت و نگاه هم ملاحظه عفّت و نجابت خودش را دارد و هرگز حاضر به تنزّل كردن از مقام قابل احترام خود نمى‏گردد.
«يوشيدا ماساهارو» سفير ژاپن در دربار ناصرالدين شاه، در اين باره مى‏نويسد:
زن‏ها چادرى به سر مى‏كردند كه از سر تا به پايشان را مى‏پوشاند و فقط چشم‏ها از پشت روبند تورى‏اى كه زير چادر به صورت انداخته بودند، پنجره‏اى به بيرون داشت...
در خيابان كه به زن‏هاى ايرانى مى‏رسيديم، آنها چشم از ما برمى‏گرداندند و رويشان را سخت مى‏گرفتند. در چند ماهى كه ما اين‏جا بوديم، هرگز زنى رويش را به ما ننمود و نتوانستيم صورت زن‏ها را بى‏حجاب و چادر ببينيم. در اين وضع، زشت يا زيبا و جوان يا پير بودن زن‏ها را از روى رنگ و حالت دست‏هايشان كه شاداب يا چروكيده است، قياس و ارزيابى مى‏كرديم.
«كنت دوگو بينو» نيز در اين‏باره مشاهدات خود را چنين بيان مى‏كند:
(همه زن‏ها در بيرون خانه) به‏طور يكسان خودشان را در چادرهاى وال، چيت و به ندرت، ابريشمى به رنگ آبىِ تيره پيچيده‏اند كه سر تا پايشان را مى‏پوشاند. صورتشان را با قطعه‏اى پارچه سفيد كه زيرچادر پشت‏سرشان بسته مى‏شود و از جلو تا روى زمين مى‏افتد، محكم پوشانده‏اند كه ديدن، و حتى حدس زدن چهره‏هايشان را غيرممكن مى‏سازد. قسمت جلوى اين پارچه، محاذى چشمانشان به طور مشبّك، قلابدوزى شده تا بتوانند از ماوراى اين روبنده، بيرون را ببينند و نفس بكشند؛ زير اين حجاب آبى تيره - كه چادر ناميده مى‏شود و مخصوصاً براى پوشاندن سر تا قوزك پاى زنان ساخته شده است - يك شلوار گشاد كه وظيفه دامن را انجام مى‏دهد، مى‏پوشند و آن هم فقط در موقع خارج شدن از خانه. زنان كه بدين‏سان، پوشيده و محفوظ شده‏اند، سرپايى‏هاى كوچك و پاشنه‏دار به پا مى‏كنند و براى حفظ تعادل، آنها را به نحوى روى زمين مى‏كشند كه به كلّى، عارى از ظرافت مى‏باشد.
«پولاك» هم در سفرنامه‏اش درباره حجاب زن ايرانى چنين مى‏نويسد:
... هرگاه زنى به كوچه برود يا سوار بر اسب در معيّت نوكرها از شارع (= خيابان) عبور كند، چادرى به رنگ آبى نيلى بر سر مى‏كند و آن، پوششى است كه تمام بدن، از سر تا به پا در آن پيچيده مى‏شود. در مقابل چهره، پارچه‏اى باريك و بلند به نام روبند آويخته است كه در مقابل قسمتى كه چشم قرار گرفته، قطعه‏اى بيضى شكل و پنجره پنجره براى ديدن، تعبيه شده است. اين نقاب، بخصوص در تابستان گرم، سخت مايه ناراحتى است. به همين دليل، خانم‏ها گاه‏گاه ناچار مى‏شوند آن را بردارند. نزاكت و ادب، ايجاب مى‏كند كه به هنگام ملاقات با خانمى، چشم را پايين بيندازند...
... زن فقط حق دارد در برابر شوهر و چندتن از نزديك‏ترين خويشاوندانش كه به او محرم‏اند، بدون حجاب ظاهر شود. هرگاه در كوچه، بر اثر تصادف، حجاب زنى از صورتش بيفتد، رسم چنين است كه مردى كه با او روبه‏رو است، روى بگرداند تا آن زن دوباره حجاب خود را مرتب كند.
حتى زن پير گداى كوچه و بازار نيز بدون نقاب ديده نمى‏شود. زن‏هاى اروپايى كه بدون حجاب در خيابان‏ها ظاهر بشوند، خود، موجب تحريك حس كنجكاوى عمومى مى‏شوند و حتى مردم بر آنها دل مى‏سوزانند.
«كلود انه» كه در زمان مظفّرالدين شاه قاجار، در ايران به‏سر مى‏برده است مى‏نويسد:
به طور طبيعى و بنابر عادت يك مرد اروپايى، من زنان را با كنجكاوى و در عين حال توجّه بيشترى نگاه مى‏كردم. البته فقط نگاه مى‏كردم، بى‏آن‏كه چيزى ببينم! به نظر من، زنان ايرانى، بيش از تمام كشورهاى مشرق زمين، مقيّد به حجاب‏اند و با دقّت و وسواس، قد و بالا و چهره خود را مى‏پوشانند. وقتى از منزل خارج مى‏شوند، سرتاپاى خود را در چادر سياه بزرگى كه از پارچه‏اى بالنسبه لطيف، امّا
بى‏هيچ زيبايى و ظرافتى درست شده است، مى‏پيچند. اين چادر، در قسمت بالا، يعنى در محلى كه معمولاً صورت قرار دارد، از هم باز مى‏شود.
امّا زن ايرانى، دوست ندارد حتى چشمان خود را به كسى نشان دهد و به همين جهت نيز در جلوى چهره خويش، دستمال بلند سفيدى كه بالاى آن مشبّك است، مى‏آويزد... بدين‏گونه است كه شما در كوچه و بازار، زنان معدودى را مشاهده مى‏كنيد، درحالى‏كه خود را در چادر سياه پيچيده‏اند و روبندى سفيد بر چهره آويخته‏اند، به راه خود مى‏روند. اين زنان، زشت‏اند يا زيبا و پيرند يا جوان، معلوم نيست. اين معماى پيچيده در پرده (!) در برخورد اوّل، نوعى خشم آميخته با كنجاوى، در مردان اروپايى به وجود مى‏آورد.
... برخلاف آنچه ظاهر پوشيده در حجاب زنان ايرانى نشان مى‏دهد، چنين به نظر مى‏رسد كه همين زنان در زندگى خود از آزادى زيادى برخوردارند. بيشتر آنها هر وقت دلشان بخواهد و بى‏آن‏كه كسى همراهشان باشد، از خانه خارج مى‏شوند.
«كلود انه» اوضاع زنان را در زمان احمدشاه قاجار، اين‏گونه ترسيم مى‏كند:
زنان جامعه ايران را نه در روز مى‏شود ديد و نه در شب. وقتى هم كه از خانه بيرون مى‏آيند، در كالسكه و درشكه‏هاى سربسته و همراه با خواجه‏ها هستند و در خانه نيز فقط شوهر و پدر و برادرشان را ملاقات مى‏كنند، همين و بس!
«بلوشر» درباره حجاب زنان در آغاز حكومت رضاشاه و پيش از آن‏كه وى دستور كشف حجاب را بدهد، مى‏نويسد:
هم‏نشينى و معاشرت با ايرانى‏ها اين نقيصه را داشت كه زنانشان خانه‏نشين بودند. زنان، هنوز چادرهاى خود را بر سر داشتند... چادر پوششى است اغلب به رنگ سياه كه سراسر بدن و سرانجام، قسمت اعظم صورت را نيز از نگاه مردان، پوشيده مى‏دارد.
... تنها و تنها يك زن بود كه جرئت مى‏كرد در ضيافت‏هاى شام سفارت‏خانه‏ها بدون چادر حاضر شود و آن هم فقط مشروط به اين‏كه منحصراً اروپايى‏ها شركت داشته باشند. و از ايرانيان دعوتى به عمل نيايد. اين زن، خانم ناصرالملوك (بيوه نايب السلطنه پيشين كشور) بود.
... بسيارى از زنان آلمانى نيز كه شوهر ايرانى داشتند، در خيلى از موارد نمى‏توانستند از چادر چشم بپوشند.
خانم‏ها منحصراً با يكديگر نشست و برخاست داشتند و در اين مهمانى‏هاى كاملاً زنانه، گاه و بيگاه، همسران ديپلمات‏ها را نيز دعوت مى‏كردند. بدين طريق بود كه همسر من براى عروسى به خانه رئيس الوزراى پيشين (وثوق الدوله) رفت كه در آن مراسم از مردان، فقط داماد و ملّاى جارى كننده صيغه عقد، حضور داشتند و بس.
داماد و عروس كه پيش از آن يكديگر را نديده بودند، مقابل پرده‏اى كه مرد روحانى را از آنان جدا مى‏كرد، نشسته بودند؛ اما آئينه كوچكى چنان در آن‏جا تعبيه شده بود كه اين دو اقلاً ضمن اجراى مراسم بتوانند براى اولين‏بار، در زندگى، گوشه چشمى به يكديگر بيندازند... هنگامى‏كه همسر من بعد از آن به سهم خود، خانم وثوق‏الدوله را به نزد خود دعوت كرد، ناگزير بود اطمينان بدهد كه در به روى من بسته است و من نخواهم توانست جلسه مهمانى را زيرنظر داشته باشم.
«هنرى موزر» كه در دروه ناصرالدين شاه قاجار از ايران ديدن كرده بود، درباره حجاب زنان مى‏نويسد:
يحتمل، مطالعه كنندگان اين سياحت‏نامه، مرا مذمّت مى‏نمايند كه در روايات خود از زن‏هاى ايران چندان ننوشته‏ام. اين فقره، صحت دارد؛ ولى از چيزى كه شخص نديده و نمى‏داند، چگونه صحبت نمايد؟
در تركستان و ايران، زن‏ها به قدرى مخفى هستند كه ممكن نيست آنها را ديد و دسترسى به آنها نمى‏توان داشت و حتى از آنها هرگز صحبت نمى‏شود.
از شخص بخارايى مى‏توان پرسيد كه حالتِ پسر و اسب و خروسك تو چگونه است؛ ولى نبايد هرگز به صرافت افتاد كه از زوجه او احوالپرسى كرد. اين فقره، هم با ادب منافات دارد و هم برخلاف مذهب است. وضع زن در صفحات مشرق زمين، به كلّى مختلف است از وضع زن‏هاى مغرب زمين.
در ايران، (زن‏ها) سواره يا در كالسكه در كوچه مى‏روند و خواجه‏ها در اطراف آنها هستند و اقتضاى ادب اين است كه به محض ملاقات آنها سر خود را برگرداند. با اين حالت كه هميشه وضع آنها به اين طور است، چگونه مى‏توان از احوال آنها شرح داد و چيزى گفت كه شخص ملتفت نيست؟
بدين‏سان «هنرى موزر» از اين‏كه نتوانسته سيماى يك زن ايرانى را ببيند، سخت متأسف است. ليك در همين رابطه، حكايتى از يك مهندس فرانسوى به نام «بارون دو» - كه سال‏ها در ايران مقيم بوده - ذكر مى‏كند. وى مى‏نويسد:
وقتى كه اين مهندس (= بارون دو) جوان بود، راهى براى دولت ايران، احداث مى‏نمود. چون راه، قطع شده بود، مسافرين كه مى‏خواستند به زيارتگاه بروند، مجبور بودند كه راه را دور زده و به اين واسطه، مسافت كلّى طى كنند. حينى كه او مواظب عملجات بود، يك نفر غلام، او را دعوت نمود كه نزديك كالسكه‏اى كه اشخاص كثير همراه (آن) بودند، بيايد. در كالسكه يك نفر زن ايرانى بود كه به تسلّط، حكم نمود كه بايد از اين معبر بگذرد. و از حكم او معلوم بود كه از زن‏هاى اندرون پادشاه است.
بارون مزبور به كمال ادب جواب داد كه: «هيچ‏كس را نمى‏توانم در باب عبور از اين‏جا استثنا نمايم». آن زن كه روبند انداخته بود، به او گفت: «پيش بيا، من دختر پادشاه ايران (= ناصرالدين شاه )هستم. تو هيچ‏وقت شاهزاده خانم ايرانى نديده‏اى». و روبند خود را بلند كرده و گفت: «اگر تو واقعاً فرانسوى هستى، من خواهم عبور نمود». بعد روبند خود را پايين انداخت. بارون مزبور به قدر يك لحظه، مفتون شده و به عملجات حكم نمود كه كالسكه را در وقت عبور از محل خطرناك، نگاه دارند و خود او در درب كالسكه، همراه مى‏رفت.
اجر بارون مزبور در ازاى اين زحمت، تعارفى بود كه آن شاهزاده خانم به طور لطف با دست خود نمود، و بارون، هيچ‏وقت اين تفضيل را در مدت زندگى خود فراموش نخواهد كرد.
«پير لوتى» كه در زمان مظفّرالدين شاه قاجار به شيراز رفته و سخت از مشاهده زنانِ كاملاً پوشيده و با حجاب، ناراضى بود، همواره آرزوى آن را داشت كه روزى يك زن ايرانى بدون چادر را ببيند. از اين‏رو، روزى با ديدن مقدارى لباس شسته بر روى بند يك پشت بام منزل، با خود انديشيد كه حتماً تا شب نشده، خانم خانه براى برداشتن آنها به پشت بام مى‏آيد و بدين سان او موفّق به ديدنش مى‏گردد. پير لوتى در ادامه مى‏نويسد:
(تا اين‏كه) خادم من با شتاب و با حال مخصوص، وارد اتاق شده، گفت: «خانم روى پشت بام است و آمده است جوراب‏هاى سبز خود را ببرد». من با عجله دنبال او مى‏روم. سرانجام خانم، آن‏جاست و از پشت سر خيلى جاذب و فريبنده است. خود را در لباس چيت و موهايش را با پارچه ابريشمى، مستور داشته است. سرانجام سر خود را برمى‏گرداند و گويا با چشمان حيله‏گر خود به ما چنين مى‏گويد: همسايه‏ها بيخود زحمت نكشيد. اين خانم پيرزنى است هفتاد ساله. دندان‏هايش همه ريخته و كُلفَت پير خانه است.
واقعاً ما چه اندازه ساده‏لوحيم كه تصوّر مى‏كنيم خانم زيبايى روى پشت‏بام مى‏آيد تا در معرض خطر ديده شدن قرار گيرد!
«پير لوتى» در آرزوى نابه‏جاى ديدن زنان ايرانى بدون چادر، در اصفهان، در زمان پادشاهى مظفرالدين شاه قاجار، سرانجام به حليه متوسل مى‏شود. خودش شرح ماجرا را چنين مى‏نويسد:
شخص كفش فروشى (در اصفهان) به من قول داده است كه در مقابل گرفتن مبلغى پول، مرا از ديوار بالا برد و سه نفر از زن‏هاى اصفهان را به من نشان دهد. از اين‏رو، با هم از روى قطعه‏هاى ديوارى بالا مى‏رويم تا در باغى كه امروز، زن‏ها مشغول چيدن گل هستند، از سوراخى نگاه كرده، آنها را ببينيم. سه نفر در آن باغ هستند و قيچى‏هاى بزرگى در دست دارند و با آنها گل‏ها را چيده، در سبدها جاى مى‏دهند و ناچار، اين گل‏ها را براى تهيه عطر و گلاب مى‏خواهند...
اين سه نفر زن، رنگشان پريده و كمى چاق‏تر از معمول‏اند؛ ولى با اين وصف، خالى از زيبايى نيستند و از چشمانشان سادگى قديمى هويداست.
چارقدهاى زرد و پولك‏دار، گيسوان آنها را پوشانده، لباس دراز برتن دارند...
تمام اين لباس‏ها در ظاهر به نظر مى‏رسد از ابريشم، بافته شده باشند و گلدوزى و قلابدوزى آنها مانند زمان شاه عباس است. راهنماى من اطمينان مى‏دهد كه اين خانم‏ها از طبقاتِ برجسته‏اند.
منبع ، كتاب زن ايرانى به روايت سفرنامه نويسان فرنگى، نوشته ميترا مهرآبادى است.
منبع: http://www.hadith.net